ال آیال آی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ال آی سفید برفی

مهمون رفتن ال اي با داداشش علي

29ارديبهشت.دوشنبه امروز امتحانات ومدرسه علي تموم شد .علي گير داده بود كه تعطيلاتم شروع شد ميخوام برم مهموني و... از اين حرفا كه خاله هانيه عصر زنگ زد كه اولين روز تعطيل شدنشه كلي درس ومدرسه خستش كردن بياد خونه ما و با پارلا بازي كنن  .علي اصرار كرد كه ال اي رو هم ميبرم بالاخره راضي شديم واجازه داديم ال اي رو هم ببره .شب زنگ زد كه مي مونيم ال هم اينجا مي خوابه .يكم شك داشتم كه ال اي مي مونه يا نه همش فكر مي كردم نصف شب درمونو مي زنن وال اي رو با گريه وزاري ميارن ولي من سخت در اشتباه بودم چون نه تنها راحت تا صبح خوابيده بود فرداش هم تا عصر خونه ي خاله هانيه موند.اين اولين باري بود كه ال اي شب رو دور از ما مي خوابيد 30 ارديبهشت.سه ش...
31 ارديبهشت 1393

زرد قناريهاي مامان وبابا

26ارديبهشت .جمعه   بعداز ظهر رفتيم مراسم اولين جمعه خواهر زاده دامادمون كه چند روز پيش  فوت كرده بود .خدارحمتش كنه چون جون بود مراسمش خيلي تو روحيمون تاثير گذاشت واومدني با هانيه ونعيمه پياده برگشتيم .تازه رسيده بوديم خونه كه نعيمه زنگ زد بياين خونه ي ما ومام از خدا خواسته رفتيم وشام هم مونديم . (از ما خواست شوهر مهندس من بره ظرفشويي اونارو وصل كنه ظرفشويي شون خيلي جالب بود حتي من سر ظرفشويي شون كاملا ضايع شدم .ديدم فقط يك دكمه داره زنگ زدم از دختر عمه ام كه از اونا خريده بوديم  تايمرهاشو بپرسم چه با افاده هم مي گم مال ما روش تايمر داره مثلا فلان برنامه مال فلان ظرفه ودختر عمه ام به شوخي گفت برو پولاتو يواش يواش جم...
30 ارديبهشت 1393

تولد علی

10ارديبهشت سال 1393 قبل از ظهر رفتيم ملاقات مامان يكي از دوستهاي دوران دبيرستانيمون خيلي ناراحت شدم مامانش با وجود اينكه ميان سال هست ولي چند ساله مريضه .خدابه همه ي مريضا شفاي عاجل بده. موقع برگشتن بچه ها به همديگه گل مي چيدن ومي دادن خيلي جالب بود .  درسته دهم ارديبهشت تولد من وخاله نعيمه است ولي ما با يك تير دونشون زديم  وتولد علي رو كه بيست وشش ارديبهشته ومصادف ميشد با امتحانات اخر سالش  رو هم دهم گرفتيم روز خوبي بود همه به همديگه كادو ميدادن  به من به علي به خاله نعيمه به خاطر تولدامون ودوباره به من وخاله جون به خاطر روز معلم و..  دايي ناصر هم طبق معمول هميشه براي همه ي بچه ها كا...
13 ارديبهشت 1393

رفتن به پارک الغدیر فتح آباد

جمعه 12 ارديبهشت  12ارديبهشت (روز معلم )طبق رسم هر ساله مهمون خاله رضوان هستيم .كار ما برعكسه به جاي اينكه ما اونو دعوت كنيم وروز معلم بهش سور بديم اون مارو شرمنده ميكنه دستش درد نكنه سنگ تموم گذاشته بودن .ممنون از خاله جون واقعا به همه مون خوش گذشت. دست دايي ناصر هم درد نكنه كه بلال خريده بود بچه ها سر كباب كردن بلالا كلي ذوق كردن.  ال آي طفلي سرما خورده و اصلا حال نداره . از چشماش هم مشخصه    ...
13 ارديبهشت 1393

چهارشنبه سوری

سه شنبه ٢٧ اسفند سال ٩٢ آنا به  خاطر چهارشنبه سوری همه مونو شام دعوت کرده بود .یک شام عالی ،مفصل وشاهانه دستش درد نکنه .قبل شام هم رفتیم بشت بام خونشونو کلی آتیش بازی کردیم .واز روی آب وآتیش بریدیم .خیلی خوش گذشت (اما ال آی از صدای ترقه ها می ترسید )  ...
7 ارديبهشت 1393
1